معنی میانمار سابق

حل جدول

میانمار سابق

بیرمانی


نام سابق میانمار

برمه


میانمار

میانمار (بـِرمه پیشین) کشوری است در آسیای شرقی. بزرگ‌ترین شهر این کشور رانگون است ولی پایتخت آن شهر نایپیداو می‌باشد. جمعیت میانمار بیش از ۶۰ میلیون نفر، زبان رسمی این کشور برمه‌ای و واحد پول آن کیات است.68 درصد از مردم میانمار از تبار برمه‌ای، ۹ درصد شان، ۷ درصد کارن و بقیه از دیگر اقوام هستند.
۸۹ درصد از مردم میانمار بودایی، ۴ درصد مسیحی، ۴ درصد مسلمان و ۱ درصد نیز پیرو آیین هندو هستند. میانمار از نظر مساحت چهلمین کشور بزرگ جهان و از نظر جمعیت بیست و چهارمین کشور پرجمعیت جهان است. میانمار، با نام پیشین برمه، از مستعمره‌های بریتانیا بود که در سال ۱۹۴۸ به استقلال رسید. از زمان استقلال، این کشور شاهد درگیری‌های درازمدت میان اقوام پرشمار خود بوده و یکی از طولانی‌ترین جنگ‌های داخلی را به خود دیده‌است.
برمه از ۱۹۶۲ تا ۲۰۱۱ تحت یک رژیم نظامی اداره می‌شد اما از پس از برگزاری انتخابات در سال ۲۰۱۲، این رژیم نظامی در سال ۲۰۱۱ رسماً پایان یافت و حکومتی نیمه‌نظامی جایگزین آن شد که این حکومت دست به یک رشته اصلاحات دموکراتیک زده‌است.
میانمار کشوری است با منابع زیاد اما اقتصاد آن یکی از کم‌توسعه‌یافته‌ترین اقتصادها در جهان است. جنوب برمه در سال ۲۰۰۸ در پی توفانی سهمگین به شدت ویران شد. در این سال نیمی از جمعیت میانمار از توفان نرگس زیان دیدند و در این کشور دست کم ۷۸ هزار نفر در نتیجه توفان نرگس جان باخته و ۵۶ هزار نفر نیز ناپدید شدند.
در هنگام ساخت پالایشگاه آبادان مسجدی در آبادان توسط کارکنان خارجی پالایشگاه که اکثراً از مسلمانان اهالی رنگون (پایتخت میانمار) و هند و پاکستان بودند ساخته شده‌است که این مسجد که به مسجد رنگونی‌ها معروف است، هم‌اکنون یکی از جاذبه‌های گردشگری شهر آبادان است.


پایتخت سابق میانمار

رانگون

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

سابق

سابق. [ب ِ] (اِخ) مؤلف قاموس الاعلام از تذکره ٔ «تراجم احوال شرقیون » ویلیام بیل نقل میکند: میرزا یوسف بیک متخلص به سابق شاعری درویش سیرت بود و بسال 1098 هَ. ق. درگذشت، برادر او از صاحب منصبان در بار اورنگ زیب عالمگیر بود. (قاموس الاعلام ترکی).

سابق. [ب ِ] (اِخ) (... برلاس) از امرای تیموریان است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود.

سابق. [ب ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. وی از امام ابوحنیفه روایت دارد. (الاصابه) (منتهی الارب) (شرح قاموس). ابن عبداﷲ برقی معروف به بربری است. (تاج العروس).

سابق. [ب ِ] (ع ص) پیش. پیشین. پیشینه. قبل. قبلی. گذشته. درگذشته. اوّل. مقدّم. جلو. ضدّ لاحق. ج، سابقون، سابقین، سبّاق: همی گوید بوالفضل... هر چند این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89). هر روز او را شأنی است غیر شأن سابق ولاحق. (تاریخ بیهقی ص 310).
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا.
ناصرخسرو.
شتربه گفت موجب نومیدی چیست، گفت [دمنه] آنچه در سابق تقدیر رفته است. (کلیله و دمنه). || نزد محدثان: یکی از دو نفر راویان مشترک در روایت از شیخی که مرگ او را قبل از راوی دیگر اتفاق افتاده و فاصله ٔ بین در گذشتن آن دو مدتی دور بوده و در فاصله ٔ مرگ آن دو امری بعید حاصل شده باشد و راوی دیگری را که مرگ او بعد از مرگ راوی اولی بوده لاحق نامند. و فائده ٔ این امر اعتبار ایمن بودن از احتمال سقوط چیزی در اسناد راوی متأخر و تفقه طالب حدیث در معرفت عالی و نازل احادیث است. کذا فی شرح النخبه و شرحه. (کشاف اصطلاحات الفنون). || پیشرو. (دهار). پیش شونده. پیش رونده. پیشی گیرنده. پیشی جوینده. پیشی کننده. پیشدست. پیش افتاده. پیشدستی کننده. سبقت دارنده. سبقت گیرنده. بر دیگری پیشی گیرنده و از او در گذرنده. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). قوله تعالی: فمنهم ظالم لنفسه و منهم سابق بالخیرات. (قرآن 29/35). سابق بالخیرات، پیشی گیرنده ٔ نیکیها. (ابوالفتوح ج 8 ص 245). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای ازامثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مبارزان میدان فصاحت را در وصف او مجال عبارت تنگ و سابقان عرصه ٔ معرفت را در تعریف او پای اشارت لنگ. (المعتمد فی المعتقدتوران پشتی). || غلبه کننده. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آن اسب که در پیش همی آید در مسابقت. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (شرح قاموس). اسب اوّل. اسب پیش بر. رجوع به مجلی شود. || سبق دهنده ٔ کودکان. (غیاث). || به اصطلاح باطنیه، نام عقل. (بیان الادیان): همچنانک وحدت ایزد را نظیر نیست در علتها، معلول اول را نظیر نیست در معلولات.پس معرفت سابق را نظیر نیست در معرفتها. (کشف المحجوب ابویعقوب سجستانی ص 17). و الانسان اشرف الحیوانات اختص بامر مفارق و هی النفس الناطقه... کما اشار الیه التنزیل «فالسابقات سبقاً» وهی العقول. (رساله فی اعتقاد الحکماء شهاب الدین سهروردی). || نفس سابق، و آن نفس مطمئنه است. (مرصادالعباد).

سابق. [ب ِ] (اِخ) از غلامان و یاران ابراهیم امام عباسی بود. رجوع به الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 57 شود.

سابق. [ب ِ] (اِخ) ابن محمود (رشیدالدوله) ابن نصربن صالح بن مرداس مکنی به ابوالفضائل هفتمین و آخرین تن از سلسله ٔ امرای آل مرداس حکام حلب است. سابق یاشبیب بسال 468 بعد از آنکه ترکان برادرش جلال الدوله ابوالمظفر نصربن محمد را کشتند بحکمرانی حلب رسید و بامر او مسجد جامع آن شهر بنا گردید. سابق بهره ای از قدرت و حسن تدبیر نداشت و با ترکان بمسالمت رفتار کرد، تا دیگ طمع سلاجقه و دیگران بجوش آمد و بسال 472 شرف الدوله مسلم عقیلی بر حلب مستولی گردید و سابق ابتدا در قلعه ٔ حلب محصور و سپس تسلیم گردید و با تسلیم او دولت خاندانش انقراض یافت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 353 و طبقات سلاطین اسلام ص 103- 104 و معجم الانساب زامباور ج 1 ص 51 و ج 2 ص 204 و قاموس الاعلام ترکی ج 4 وآل مرداس و ابوالفضائل سابق در همین لغت نامه شود.

سابق. [ب ِ] (اِخ) صحابی است. محضر رسول اکرم (ص) را دریافت و بعد از رحلت آن حضرت در حمص ساکن گردید. (قاموس الاعلام ترکی).

سابق. [ب ِ] (اِخ) احمدبن محمدبن علی بن عبدالقادر عراقی حدادی دمشقی شافعی معروف به سابق، ادیبی است فاضل و شاعری ماهر، و مؤلف کتاب «مختصر الاتقان » است که کتاب اتقان سیوطی را تلخیص کرده و اشعار نغز بسیاری هم گفته و در سال 1161 هَ. ق. در گذشته، و در قبرستان باب الضعیر مدفون است. (از ریحانهالادب ج 2 ص 147).

سابق. [ب ِ] (اِخ) ابن جعبر. نبیره ٔ جعبر که درقلعه ٔ شهر رقه بقطع طریق مشغول بود و ملکشاه سلجوقی او را منکوب کرد. رجوع به نزههالقلوب ص 104 شود.

سابق. [ب ِ] (اِخ) (... البلوی) شاعری است عرب، این بیت او راست:
و داهن اذا ما خفت بوماً مسلطاً
علیک، و لن یحتال من لایداهن.
رجوع به عقدالفریدج 1 ص 162 شود.

معادل ابجد

میانمار سابق

505

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری